نوروز 1391
به نام مهربانترين مهربانان
سلام گل مامان! خوشكل من روز به روز داري بيشتر از پيش جاي خودت رو تو قلب من و بابا باز مي كني. براي تعطيلات نوروزي امسال چهار روز قبل از تحويل سال رفتيم شيراز پيش خاله ها، زياد نتونستيم بمونيم چون تصميم داشتيم واسه سال تحويل سيرجان پيش بابا بزرگ باشيم، آخه بي بي مهربونت كه از پيشمون رفت بابابزرگ خيلي تنها شده.
سه روز شيراز بوديم خاله ها رو ديديم، تخت جمشيد رفتيم و بعدش هم راهي سيرجان شديم و شب اول رفتيم خونه مامان حاجي و باباحاجي و شب عيد رو هم كه پيش بابابزرگ گذرونديم و بعد از تحويل سال هم كه همش عيد ديدني بوديم تا روز چهارم كه برگشتيم بندرعباس خونه خودمون. خلاصه اينكه تو هر روز كلي هم بازي داشتي و حسابي بازي مي كردي طوري كه با اينكه توي ترك شير بودي، شبها فوري خواب مي رفتي اون هم چه خواب عميقي.
الان ديگه يك سال و هشت ماه داري و كلي حرف مي زني هر چند كه هنوز خيليهاش نامفهومه اما كلي كلمه هاي جالب مي گي. به هر حال سعي مي كني همه لغات رو به زبون بياري.
عاشق بستني هستي و بهش مي گي: بسسي . روزي سه چهار بار بايد برات بستني بديم. هر چيزي كاربردي كه واست مي خريم تا چند وقتي ذوق استفادش رو داري و براي استفادش كچلمون مي كني مثلا يه چهارپايه واست خريديم گذاشتيم توي حموم تا بتوني روش واستي و دستات رو بشوري، كلي ذوقش رو مي زني و دم به دقيقه به هر بهونه اي مي گي دستا بشو يعني دستام رو بشور.يا دمپايي كه واست تو سرويس بهداشتي گذاشتيم فقط باعث شده كه الكي بگي دشويي. ولي به ندرت پيش مياد كه واقعا چيزي باشه. خلاصه اگه بخوام از كارات بنويسم وقت زيادي مي خواد ايشالا تو يه فرصت ديگه واسه تو گلم كاراي شيرينتو مي نويسم.
هر روز بخند
هميشه بخند
آنچنان كه گويي آسمانها و زمين با تو مي خندند
بچرخ و برقص و هل هله كن
تا زمين و زمان از شادي تو به وجد آيد
خداوند تو را شاد مي خواهد