آیناز بیست ماهه
سلام عزیز دل مامان و بابایی
گلکم هر روز که میگذره عزیز و عزیزتر, و شیرین و شیرینتر می شی.
از شیرینکاریات هر چی بگم کم گفتم. حالا ديگه خيلي از صحبتاي من و بابا رو مي فهمي و كارايي رو كه مي گيم انجام مي دي. كلمات هم هر چي كه بگيم دست و پا شكسته يا كامل تكرارشون مي كني. چند تا جمله دو يا سه كلمه اي هم مي گي مثل:
بيا بغل يعني بغلم كن؛
دوغ خ(با فتحه) يعني دوغ يا نوشابه خريدم.
بيا ايجا بيشي يعني بيا اينجا بشين و ....
بعضی کلمات رو هم با حرکت خاصی به کار می بری تا منظورتو برسونی, مثلا وقتی می خوای یه کاری انجام بدی و ما اجازه نمی دیم یه کم گردنتو کج می کنی و با کمی ناز میگی ماماااان یا باباااا (کش دار) و یه پاتم می کوبی به زمین (مثلا اصرار می کنی) و اگه بهت بگیم باشه فقط یک بار دیگه انگشت سبابه دستت رو میاری بالا و میگی دل (با ضمه) یعنی قول می دم.
یه کار جالب دیگه که می کنی اینه که وقتی چیزی گم می کنی و می خوای دنبالش بگردی با صدای بلند و کشدار اسمشو صدا می زنی انگار که منتظری صداتو بشنوه و جواب بده. مثلا می گی: تووووپ یعنی توپ کجایی؟ یا مثلا معساااال یعنی دستمال کجایی
کلمات جدید زیاد داری تقریبا سعی می کنی هر کلمه ای رو دست و پا شکسته بگی ولی هنوز جملاتت نامفهومه. بعضی کلمات با مزت: دل (با ضمه) یعنی گل یا قول؛ معسال یعنی دستمال؛ معنی یعنی پنیر؛ آداس یعنی آدامس؛ فشوگا یعنی فروشگاه؛ اوداسز یعنی خداحافظ و...
یه کار دیگتم اینه که وارد خونه یا هر جای دیگه که می شیم با صدای بلند می گی سلام (سلام جزو معدود کلماتیه که درست تلفظ می کنی)؛ به پیشی و توتوها تو خیابونم سلام می کنی می گی پیشی سلام یا توتوا سلام.
شعرا رو هم با ناز و به صورت نامفهوم می خونی و من فقط از روی حرکاتت و آهنگین خوندنت می فهمم که الان داری مثلا شعر می خونی.
ماشين بازي رو خيلي دوس داري. با عروسكاتم خيلي بازي مي كني، لالاييشون مي دي و نازشون ميكني. كتاب قصه هاتو خودت ورق مي زني و مي خوني. با مداد خط خطي مي كني. مداد رو خيلي با دقت توي دستت مي گيري و روي كاغذ خم مي شي و مثلا نقاشي مي كشي(خط خطي). تازه كلي هم روي ديواراي خونه خط خطي كردي (واي واي واي). عاشق سي دي هاي بي بي اينشتين هستي بهشون مي گي سي دي ني ني، وقتي شعر مي خونه پا مي شي و باهاشون مي رقصي و اداهاشونو تكرار مي كني.
از اداهات چي بگم كه گفتني نيس، اداهات خيلي شيرينه، و يه خورده هم بزرگونه.
يه شب گفتم برو بابا رو بيدار كن شام بخوريم، بابا مي گه متوجه شدم آيناز از تخت اومد بالا اول يه چند دقيقه اي توي بغلم خوابيد بعد خيلي آروم دست منو كشيد و گفت بابا بيا به به يعني بابا پاشو بريم به به بخوريم.
عزیزترینم تو را شاد می خواهم همیشه تا ابد,
شادی ای که از عمق وجودت تا لبانت جاری باشد,
شادی ای که به تمام هستی منتقلش کنی,
شادی ای که نشانه اتصال روحت به سرچشمه هستی باشد,